دلا شبها نمی نالی به زاری 

 

سر راحت به بالین میگذاری  

 

تو صاحب درد بودی،ناله سر کن  

 

خبر از درد بی دردی نداری  

 

بنال ای دل که رنجت شادمانی ست 

 

بمیر ای دل که مرگت زندگانی است 

 

مباد آن دم چنگ نغمه سازت  

 

ز دردی برنیانگیزد نوایی 

 

مباد آن دم که عود تار و پودت 

 

نسوزد در هوای آشنایی 

 

دلی خواهم کزو درد خیزد 

  

بسوزد،عشق ورزد،اشک ریزد  

  

به فریادی سکوت جانگزا را 

 

به هم زن،در دل شب های وهو کن 

 

وگر یارای فریادت نمانده ست 

  

چو مینا گریه پنهان در گلو کن  

 

صفای خاطر دلها ز درد است  

 

دل بی درد همچون گور سرد است

نظرات 1 + ارسال نظر
کامران شنبه 21 آذر 1388 ساعت 10:55 ق.ظ http://14789.blogfa.com

سلام
------
تو هم که عاشق این شعر ی
فکر کنم قبلا تو ادامه مطلب گذاشته بودی
-------------
ای کاش اینم درک میکردی که زندگی بدون بعضی افراد هیچ دلخوشی نداره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد